همیشه برای یک نخ سیگار وقت هست

faaraway with zhoze

همراه با _تنهای محض _ همه ی دوران،خدای بی شریک

آخرین مطالب
پیوندها

همیشه به عدد 13 اعتقاد راسخی داشتم و از 19 خوشم می آمد.میدانی راستش شیرینی خاصی توی عدد 19 است.به نظرم نمره 19 خیلی لذت بیشتری تا 20 دارد.19  یعنی فقط یک قدم اشتباه برداشتی و بعد توانستی زود راهت را درست انتخاب کنی و ادامه بدهی.بعد بشینی و به همان یک اشتباه شیرینت فکر کنی.مسلما 14 نمره ای نیست که وقت بگذاری برای مرور کردنش و اشتباهاتت را تصحیح کنی.19 غرور خاصی هم دارد.

 

9 ای که آخر عددش وجود دارد مثل آخرین پله ی یک نردبان است.20 خوب است اما میدانی که توی گروه خودت پایین ترین هستی.بعد باز مکثی میکنی و به تمام اعداد 19 ای که در زندگیت بوده فکر میکنی.تاریخ های تولد،نوزدهمین track پوشه ی آهنگ های گلچین شده ماشینت،آخرین معدل نوزدهت.مناسبت های خاص.آدرس خیابان های پر خاطره،شماره های تلفن و رمزهای عبوری که پر از 13 و 19 است.

 

یا حتی همین پست قبلی که نوزدهمین پست ثبت شد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۹
میر عماد
وقتی اولین بار دیدمش و بلند سلام کردم .دیدم با چشم های گرد شده به لب هایم نگاه میکند و بعد با صدایی نا مفهوم شبیه سلام جوابم را داد.
بعدها که کمی بیشتر بهم نزدیک شدیم صورتم را نزدیکش بردم و شمرده شمرده پرسیدم که چطور شد ناشنوا شدی؟
به زبان و دهانش اشاره کرد و فهماند که اولش فقط نمیتوانسته حرف بزند و آنقدر صحبت نکرده که با کلمات غریبه شده.به تدریج گوش هایش از نشنیدن سنگین و بعد کر شده.
بعد از  12 سال تازه دیشب حرفش را فهمیدم.وقتی که یادم آمد کسانی را دیگر به یاد نمی آورم که روزی نزدیک ترین به من و من به آنها بودم.دیگر نه توی ذهنم صدایشان را میشنوم نه حتی میتوانم تصورشان کنم.حتی گاهی پیش می آید که هر چه تلاش میکنم اسمشان را هم به یادم نمی آید.وقتی توی فایل هایم دنبال عکسشان میگردم پیدایشان نمیکنم.
و تمام اینها وقتی اتفاق افتاد که دیگر اسمشان را به زبان نیاوردم.

پ ن : دیگر اسم من هم برای صدا کردن به زبان کسی نمی آید.همین روزهاست که وقتی نگاه به آینه کنم ببینم کم کم صورتم دارد محو میشود.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۴
میر عماد
همیشه سعی کردم از گروه و حزب ساختن ها برای تفکیک آدم ها دوری کنم.نمیدانم دلیلش استقلال طلبی خودم بوده یا هم ارزش بودن آدم های اطرافم.اما راستش دهه شصتی ها برای من توی هیچ گروهی دسته بندی نشدند.
دهه ای که فقط باید هم دوره شان بوده باشی تا بفهمیشان.نمیشود نشست و جز به جز زندگیشان را تعریف کرد.حواشی ای که متن زندگیشان شده.جنگ و کپن و کنکور و تحریم و گرانی و غیره و غیره.
دهه ای که فقط نیاز داشت فهمیده و دیده شود تا بتواند بزرگترین سد زندگیش یعنی _ تکنولوژی ای که بدون توقف فقط خرد میکرد و جلو میرفت _ را از سر راه بردارد.
تمام دنیای واقعیمان، جایشان را به هر چیز ممکن و غیرممکن  _ مجازی _ داد.نه عشقمان،نه بوسه هایمان،نه آغوش گرفتنمان هیچ کدامشان دیگر خالص نیست.
دلخوش به سکس های سوسکی و عصر _ عدم _ هستیم.
همیشه در حسرت این بودم که یک روز صبح جمعه که بیدار میشوم ، _ زی زی گولو _ را کنار تختم ببینم و آرزو کنم که بزرگ شوم.حیف،اشتباه آرزو کردیم...
هنوز هم جمله جادویی ش را یادم هست و با خودم تکرار میکنم که نکند فراموشش کنم.
حالا هر صبح جمعه که تلوزیون را _ خاموش _ میکنم کنار تختم سیگار به دست منتظر این هستم که زی زی گولو برگردد تا آرزویم را پس بگیرم. به جایش یک میکرو و خمیر بازی آریا و مارپله و یک عروسک زی زی گولو که آرزو برآورده نکند داشته باشم.و درک اینکه چه چیزی را باید _ آرزو _ کنم.

دهه شصت فقط استعاره ای از آدم های واقعی ای هست که حالا لا به لای آدم های مجازی میچرخند و هر روز کلاهشان را پایین تر میکشند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۶
میر عماد

کمتر پیش می آید که بخواهم فیلمی را مشتاقانه به کسی معرفی کنم.
فیلم های شاهکار نیازی به توضیح و معرفی ندارند .فیلم هایی مثل پدرخوانده یا رستگاری در شاوشنگ یا پاپیون یا باجه تلفن.
اما بعضی از فیلم ها دست کم گرفته شدند یا دیده شدند که این فیلم جزو آن دسته هم نیست.توی آن دسته اسم فیلم هایی مثل _ نمایش ترومن _ به چشم میخورند.
اگر بخواهم دور نشوم از اصل ماجرا باید بگویم ندیدن فیلمی مثل نمایش ترومن وقتی که فکر میکنی زندگیت دچار یکنواختی بیش از اندازه ای شده باعث میشود دیدت کلی تر بشود و نگاهت از بالا همه چیز را ببیند.
وقتی که جسمت مثل کره ی زیر آفتاب مانده وا میرود و لش میشود ، وقتی که حوصله ی خودت را هم نداری باید در اولین فرصت بشینی و yes man  را ببینی و خودت را از زیر آفتاب برداری و بگذاری توی یخچال.
میدانی که میدانم توی زندگیت همیشه سرعتگیرهای بلند مالی و روحی داشته ای و فقط تنها خواسته ات گذشتن آن روزها بوده،اما اینبار روی یکی از همان سرعتگیرها بایست و click طنز را ببین.ساده است و قصدش این نیست گیجت کند.خیلی ساده نشانت میدهد _ زمان های از دست رفته ات _ را .
اینها همگی ظاهر زندگی است.باطنش را کسی نمیبند و فقط حس میکند.مثل کورهای عصا به دست حتی لمسش میکنی اما نمیبینیش.بدتر اینکه نمیتوانی حتی به کسی توضیحی بدهی و حرفی بزنی.
چند لحظه عصا و عینکت را بگذار گوشه ای. یک سیگار بگیران و بشین _ زندگی پای _ را ببین.

پ ن : اگر تا چند وقت پیش کسی اسم فیلمی که ساخته ی کشور هند است را پیش من به زبان میآورد میدانست که کم کم باید خودش را از لیست دوستانم حذف کند.اما این فیلم هندی انگلیسی درست مثل فیلم _ ملیونر زاغه نشین _ کاری میکند که تا سیگار آخرت پای فیلم بشینی.


پ ن 2 :      
وقتی که تیتراژ پایانی آمد بشین و با خودت فکر کن که تو اگر جای _ پای _ بودی دوست داشتی کدام داستان را تعریف کنی یا باورش داشته باشی ...؟؟؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۴
میر عماد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۸
میر عماد
مثل همیشه میگشتم توی سایت ها که چشمم به مطلبی در خصوص _ جن گمشده _ یا همان _ Genie missing _  افتاد.ماجرا از این قرار بود که جن خانگی و دست آموز یک شهروند هندی اهل بمبئی چند روز پیش بعد از تصادف صاحبش با ماشین گم میشود.اظهارات آقای _ شانیا رامپال _ بعد از این اتفاق :
ترجمه فارسی : واقعا نمیدانم چه اتفاقی افتاد و من حالا همه جا به دنبال بهترین دوستم میگردم.اسمش را نمیشود گفت,فقط بدانید از قبیله _ قسوره _ است . با ارتباطاتی که داشتم توانستم تا حدودی جایش را پیدا کنم. آخرین خبری که دارم توی کشور ایران و نزدیکی های شهر مشهد هست.

راستش دلم نمیخواهد این را بگویم اما احساس میکنم  لا به لای پست هایم میچرخد.دنبال چند پست قدیمی میگشتم که نتوانستم پیداشان کنم.نه در این وبلاگ نه در _ خارچین _ قدیمی توی بلاگفای نیمه راهم.
بعضی از پست ها مثل _ جنگ داخلی _ و _ سنجاقک _ بی اثر غیب شده اند همه شان.
قصد مشغول کردن ذهنتان را ندارم فقط ممنون میشوم اگر الان آن جن گم شده پست سرتان ایستاده و دارد این مطلب  را میخواند و شما متوجه حضورش شدید فقط آهسته لبتاب خود را ببیندید یا صفحه مانیتورتان را خاموش کنید و آرام از اتاق خارج شوید،نه داد بزنید و نه بترسید،خودش میگذارد میرود.فقط اگر احیانا هم صحبت شدید با هم ، بپرسید که پست های من را با خودش کجا برده؟
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۳
میر عماد

این صحبتم مال حالاها نیست.فقط بعضی وقت ها لازم است نتیجه گیری های قدیمی تکرار شوند.

تا حالا به این فکر کردید که توی یک روز چقدر از حرف های آدم های اطرافتان چه سر کار چه خانه چه حتی بین دوست ها , برایتان واقعن مهم است و گوش میدهید.

برای من مقدار این توجه نهایتا 10 درصد است. 90 درصد حرف های اطرافیان مثل ماتریکس از گنار گوشم فقط میگذرد.

حالا فکر میکنید چند درصد از حرف های شما برای دیگران قابل گوش دادن است.از کجا معلوم که همان 10 درصد هم گوششان را به ما ندهند.


پ ن : 

خندیدن و خنداندن را به هیچ وجه جزو آن 10 در صد حساب نکنید که از کاسه تان میرود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۴
میر عماد

از این بابت خوشحالم که نه برای کسی نه برای چیز خاصی در و دیوار این وبلاگ را خط خطی نمیکنم.

میدانم که بداهه نویسی کار متعارفی به نظر نمیرسد اما ترجیح میدهم کلمات خودشان بیایند و بشینند توی این _ حجم سفید خالی _ .

میدانی مسیولیت داشتن و تعهد , یا از آن بدتر _ جبر _ باعث میشود از کاری که میخواهی انجام دهی هیچ لذتی نبری.میخواهد نوشتن باشد یا لذت بخش ترین کاری که توی تمام زندگیت انجام دادی.

میدانی؟میخواهم بگویم پای _ جبر _ که وسط بیاید _ لذت _ پایش را بیرون میکشد.

چقدر مگر فرق دارد که امروز مخاطبان ( قابل احترام و اندکم ) یکی کمتر باشد یا دوتا زیادتر . 

برای همین توی یک روز چند پست جدید نوشته میشود و توی یکی دو هفته دستم به کیبورد نمیخورد مگر برای سرچ های متعدد و عجیب توی گوگل.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۲
میر عماد
گاها یک اتفاق آنقدر برایت تکرار میشود _ چه خوب و چه بد _ که ناگزیر برایش اسمی انتخاب میکنی.
پیچ خطرناک موش های خرمایی
آنها به آذوغه و انبار اعتقادی ندارند.هر روز صبح پدرخانواده , پسرش را بر میدارد و میبرد لب جاده و مزرعه های ذرت آنطرف را نشانش میدهد.
حالا باید بزرگترین قدم زندگیش را بردارد.پسر هم فقط باید بایستد و نگاه کند.
حوصله ی خورشید که سر برود، کار من تمام شده و باز می اندازم توی جاده تا به سمت خانه برگردم.توی راه که چشمم به کلاغ خوشحالی می افتد که پسرش را روی درخت لب جاده نشانده تا شجاعت را نشانش دهد دلم کمی آرام تر میگیرد اما معادلاتم بهم میریزد وقتی میبینم کلاغ بدون نگاه به چشم های نا امید موش پسر , پدرش را همراه با امیدهای نا امید شده اش به منقارش بکشد.تا من سرم را بیندازم پایین و به این فکر کنم که فردا صبح , موش پسر چقدر باید قوی باشد که بتواند گلیمش را تنهایی از آب بیرون بکشد.
آخر جاده که میرسم به این فکر کنم که اگر کسی چشمش به لاستیک داغ و خونی ماشینم افتاد در جوابش چه بگویم.

پ ن :
عمری دگر بباید ، بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم، ( عن در امیدواری )

سعدی(غزلیات 559 )
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۹
میر عماد
نمیدانم چرا همیشه سعی کردی سوپرمن باشی.هر وقت هر جا هر کسی توی هر موقعیتی که کمک لازم داشته باشد.
مخصوصا همین آدم هایی از جنس نزدیک ،که ناجوانمردانه ظلم کردند جلوی چشم بستن هایش،
سوپرمن هم دلش استراحت میخواهد ، خسته میشود ، زخم عمیق میخورد، کم می آورد ،فریاد میکشد ، دلش میخواهد سوپرمن نباشد ، مثلا رل یک آدم خودخواه را اینبار بازی کند.
دلش یک دل به عمق چاه میخواهد.
پ ن : 
عماد = تکیه گاه
و هنوز احساس میکنم رسالتم تو زندگی ــ این ــ باشد و این توی ضمیرناخوداگاهم مثل کرم میلولد و نمیداند من دلم میخواد گاها به خاطر کارهای بی دلیلی که میکنم فحش های رکیکی بشنوم.

یا من عماد و من لا عماد و اله
جوشن کبیر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۴
میر عماد