همیشه برای یک نخ سیگار وقت هست

faaraway with zhoze

همراه با _تنهای محض _ همه ی دوران،خدای بی شریک

آخرین مطالب
پیوندها

و من وقتی پای راستم را توی توالت گذاشتم زندگی بچه سوسک را ته دمپایی لنگ راستم گرفتم و شدم اجل معلقش.

دیگر رسالتش هر چه که بود _ حتی نجات زمین و چرخه ی طبیعت _ زیر دمپایی قرمز رنگ پای چپ تمام شد و مقبره اش هم شد همانجایی که به دنیا آمده بود ؛قعر چاه.

راستش شاید خنده دار باشد اما فلسفه های بزرگی توی اتاق _ خلاء _ گرفته شده.شاید اگر نیوتون قبل از اینکه آنروز برود توی باغ سیب ، معده اش بهم ریخته بود قطع به یقین جاذبه را آنجا کشف میکرد.

به هر حال,آنجا بود که بعد از بحث ها و جنگ های داخلی متعددی که به وجود آمد به این نکته رسیدم که

خدایی که برای زندگی یک سوسک توالت برنامه ریزی کرده بود و حتی این را مشخص  و مقدر کرده بود که بنده بشوم اجل معلقش ، مطمینا یک بنده 183 سانتی با 76 کیلو وزن را فراموش نمیکند.

این شد که سوسک , رسالتش که نجات ذهن اسیر من بود را با بهای جان خودش پرداخت.


پ ن :

دایره المعارف_ کشف العماد _ :

دستشویی : اتاق استراحت,محلی بی مزاحمت در قالب اوقات،اتاق خلاء _ khela نوشته و khalae خوانده شود.


پ ن 2 :

اگر مغزت را از چهار چوب اطرافت رها کنی حتی میتوانی به لطافت باران توی دل کویر هم توی آن شرایط پی ببری.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۴
میر عماد
هیچ چیز مطلقا بدی در دنیا وجود ندارد.حتی موجودی به اسم ابلیس.منصف که باشیم میبینیم اگر  آن _ رانده شده _ نبود چه لذت هایی را که عمرا تجربه میکردیم.از هر نوعی.
بگدریم.بیماری ها هم خوبی و بدی هایی دارند.
این داستان : _ آلزایمر _
شاید تلخترین اتفاق برای یک  _ آلزایمری _ میتواند فراموش کردن خانواده و دوستان و کسانی باشد که بهترین خاطره های زندگیش را با آنها داشته.حالا دیگر نه کسی در ذهنش مانده و نه خاطره ی شیرینی.غرق میشود توی تنهایی خودش که فقط خودش است و خودش.
شاید شیرین ترین اتفاق زندگی هر _ آلزایمری _ میتواند فراموش کردن خانواده و دوستان و کسانی باشد که بهترین خاطره های زندگیش را با آنها داشته و حالا دیگر _ آنهایی _ وجود ندارد,یا بدتر از آن فاتحه  شیرین ترین خاطرات زندگیت را فقط با گفتن یک حرف یا افتادن یک اتفاق میکند تلخترین خاطره زندگیت.
البته بیماری هایی از این خانواده حسنیات دیگری مثل بی خیالی,بی مسیولیتی,بی تعهدی,بی استرسی را دارند که باعث هر چه شیرین تر شدن زندگی میشود.
در کل _ آلزایمر _ یکی دیگر از نعمت های خداوند _ حواس جمع _ است که به پیشرفت بشر در امر _ زندگی بهتر با بیخیالی تمام عیارتر _ کمک شایان ذکری میکند.

پ ن : نگران این نباشید که بعد از بیماری شما چه به سر خانواده و اطرافیانتان می آید.بعد این که آلزایمر بگیرید دیگر هیچی یادتان نخواهد ماند.
پ ن : شما هم از لیست _ آشنای درجه یک و فوق مهم _ اطرافانتان یقینا در خواهید آمد.

باشد که آلزایمر بگیرید.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۱
میر عماد
ساعت 2 و چهل و هفت دقیقه نیمه شب را نشان میدهد.تو طبق معمول همیشه برای برگشتن به خانه دورترین راه ممکن را انتخاب میکنی.برعکس همیشه چشمت فقط دنبال چراغ قرمزها میگردد تا وقتی که دنده را خلاص کردی،زمانی هم داشته باشی برای خلاصی مغزت .
دوباره ساعت ها _ حرکت آهسته _ به کارشان ادامه میدهند.وقتی که میرسی به خانه.
شاید باید خوشحال باشی از پیدا شدن سر و کله ی سوسکی که معلوم نیست از کدام سوراخی در آمده و میخواهد نصفه شب بشود بلای روانت.
از جیغ های کوتاه و مقطع شده ی همسرت و مادرش میشود فهمید که ، سوسک هم نامردی نمیکند و از زیر این یکی کابینت میلولد زیر آن یکی دیگر و هی خودی نشان میدهد.
صدای خنده های پدر خانمت هم آن لا به لا ها شنیده میشود که آن طرف کشور گوشی به دست نشسته و دارد به جوک های تو تلگرام میخندد.
این میشود که گوشیت را میگذاری کناری و دمپایی به دست وارد ماجرا میشوی.
میشود جز بزرگترین اتفاق و افتخار آن شب وقتی که با جسد له شده سوسک برمیگردی پیششان و در حالیکه زل زدی به یکی از پاهای کنده شده اش ته دمپایی که دارد هنوز تکان میخورد و تحسین ها و تشکرهایشان را به زور وارد گوشت میکنی، به این فکر هستی که باید فردا شب مسیر طولانی تری را برای برگشت انتخاب کنی.
 
پ ن : وقتی هیچ عجله ای برای رسیدن نداری چراغ قرمزها چقدر دوست داشتنی اند.
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۳
میر عماد
... سلام به بزرگترین تنهای موجود.کسی که هیچوقت به هیچکس غیر از خودش ، اجازه ی چشیدن لذت _ تنهایی محض  _ را نداد.

هیچوقت نفهمیدم که چی میگذرد توی سرت و از این بابت خوشحالم،اما مدیون هستی اگر دنبال چیز خاصی برای سرنوشتم میگردی و به نتیجه ای نمیرسی و از من هم چیزی نپرسی.مطمین باش بهترین راه را برای آسفالت کردن دهنم پیشنهاد میدهم تا شما هم زیاد خودتان را درگیر من نکنید و لا اقل به دیگر بنده ها برسید.

ارادتمند : کسی که هیچوقت تنها نبود(نقطه)

پ ن :
ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت
کی با ما راه میایی،جون مادرت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۱
میر عماد

هر قدرگشتم نتوانستم جیبوتی ای را پیدا کنم که اعلام کرده _ دیگر ایران را به رسمیت نمیشناسد_
شاید آن ممه را لولو برده است تیبوجی و ما خبر نداریم که آنها اینطور زبانشان دراز شده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۹
میر عماد

نمیدانم برای شما هم پیش آمده که به دهنتان خطور کند کارایی بدنتان چگونه است یا نه؟

اما برای من یک چیز ثابت شده است ،این که بدن از دو قسمت مغز _ منطق _ و دل _ نیاز و احساسات _ تشکیل شده.

کار مغز این است که برنامه و زمانی را برای رسیدگی به هر عضوی مثل _ چشم _  مشخص کند.بخوابد,بیدار باشد,دوستانش را ببیند و یا اینکه هماهنگ باشد با _ دست _ برای رانندگی کردن توی نصفه های شب.

اما کار دل درست مثل شورای نگهبان است،فقط _ قبول _ یا _ رد _ کردن مصوبه های مغز.طبیعتا مشاجره های زیادی همیشه بین این 2 ارگان درونتان وجود داشته.هر چند که مغز ایستادگی کند و ته تهش کار خودش را بکند،اما میداند که اگر به نتیجه ای نرسند کار به آخرین پادرمیانی میرسد یعنی :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۸
میر عماد
وقتی که بچه تر بودم هر وقت که به شهرستان میرفتیم مادرم اجازه نمیداد از باغ مادربزرگم _ به _ بچینم و نوش جان کنم.
_ عزیزم اینا همشون _ کخ _ دارن.
اما میدانی که یک بهمنی از همان اول یک جورهایی _ جانور درونش _ فعال تر از _ بالغ درونش _ است.
بگذریم،هر چند فکر میکنم تمام کخ های _ به _ حالا توی وجودم به بلوغ کامل جسمی و فکری رسیده اند و باعث به وجود آمدن _ کخ درونم _ ، اما به شکلی فعال و فهمیده شده اند.
به عنوان مثال وقتی که شرکت خالی از سکنه میشود یکی از علایقم لب زدن به تمام پارچ ها و بطری های آب داخل یخچال میشود.یا سیگار کشیدن روی بالکن شرکتی که سخت ترین و اولین شرطش سیگار نکشیدن در محل کار است.آن هم زیر تمام دوربین های مدار بسته اش.
اما همیشه یکی از _ کخ های _ طبیعت دوست،من را مجبور میکند که هر وقت طبیعت بکری را فتح میکنم ،حتما باید پایم را جایی بگذارم که کسی مطمینا پایش را تا به حال آنجا نگذاشته است.حتی اگر مجبور باشم روی سقف یک _ غار _ راه بروم که شک ندارم دیگر کسی سایز کفشش را روی آن حک نکرده باشد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۰
میر عماد
زندگی همه ی آدم ها به یک تاریخ هجری نیاز دارد.قبل و بعد.
گاها عشق یا ازدواج یا هر حادثه ی دیگری.
برای بعضی ها  بعد از تاریخ هجری _ متن _ پر رنگ تر از قبل میشود و _حاشیه_ کمتر,اما برای باقی آدم ها این _ حاشیه _ است که حتی از _متن _ جلوه بیشتری میکند.
حالا پیدا میشوند کسانی مثل من که تنها نگرانیشان راکد و فاسد نشدن زندگشیان است.رخوت و کسلی,کار,سگ دو زدن های بی ثمر ,قرض ,وام بدهی,میهمانی های کسل کننده متاهلی,تعارف های الکی ...
و وقتی که همسرتان برایتان یک _ متکای قرمز _ با روبالشی سفید گرفت باید بدانید که زندگیتان وارد یک عصر جدید شده.
عصر _ پیژامه _
وقتی که همراه متکای قرمز رنگش یک بیژامه راه راه به پاس سگ دو زدن هایتان در زندگی هدیه میگیرید، آنوقت است که این حس بهتان دست میدهد  که _ بعد از یک عمل ساده آپاندیس روی تخت بیمارستان افتاده ای و همسرت همراه با دکتر وارد اتاق میشود و تو فقط چهره ی مغموم و ویلچر به دست شریک زندگیت را میبینی , جوری که انگار بعد از عملی به ظاهر ساده و بی خطر، قطع نخاع شده ای _
این عصر ,عصریست که  نهایت لذتش بیگاری کشیدن از خودت است تا شب با خیال راحت توی پیژامه ی گل و گشادت روی متکای قرمزت لم بدهی و یک استکان چای کمر باریک بخوری و روزنامه بخوانی و اخبار ببینی و به این فکر کنی که _ کی قرار است شفا پیدا کنی و بتوانی پیژامه ات را ببوسی و بگذاری کنار _

پ ن : حالا بعضی از صبح ها که از خواب بیدار میشوم , زل میزنم به همسرم و سوال بزرگ توی ذهنم مثل قارچ رشد میکند که : _ این کیه ؟ _
پ ن 2 : آخر لامصب آدم دلش میخواهد توی تصادف حین لایی کشیدن بمیرد , یا وقتی که دارد با دوستانش از کوهی بالا میرود پرت شود یا حتی از هیجان زیاد قلبش بگیرد,نه این که روی متکای قرمزش وقتی که آب دهانش از گوشه لبش شره کرده و مگس توی دهانش عروسی دارد بمیرد.
بعد هم هیچکس یادش نیاید یک روزی این پیژامه  که حالا شده _ دستمال گردگیری _ این مرد را به کجا کشاند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۰
میر عماد

وقتی که توی اولین قدم بزرگ زندگیتان یعنی کنکور خوابتان بگیرد مشخصا معلوم است قدم های قبلی و بعدی ، چه کوچک چه بزرگ فقط صرف راه رفتن توی مسیر زندگیتان است.

اما هنوز هم که یاد اولین ترس زندگیم می افتم کمی تا قسمتی پشتم دچار رعشه ای 4/3 دهم ریشتری میشود.

پیری...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۵
میر عماد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۵
میر عماد