همیشه برای یک نخ سیگار وقت هست

faaraway with zhoze

همراه با _تنهای محض _ همه ی دوران،خدای بی شریک

آخرین مطالب
پیوندها

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

مثل همیشه میگشتم توی سایت ها که چشمم به مطلبی در خصوص _ جن گمشده _ یا همان _ Genie missing _  افتاد.ماجرا از این قرار بود که جن خانگی و دست آموز یک شهروند هندی اهل بمبئی چند روز پیش بعد از تصادف صاحبش با ماشین گم میشود.اظهارات آقای _ شانیا رامپال _ بعد از این اتفاق :
ترجمه فارسی : واقعا نمیدانم چه اتفاقی افتاد و من حالا همه جا به دنبال بهترین دوستم میگردم.اسمش را نمیشود گفت,فقط بدانید از قبیله _ قسوره _ است . با ارتباطاتی که داشتم توانستم تا حدودی جایش را پیدا کنم. آخرین خبری که دارم توی کشور ایران و نزدیکی های شهر مشهد هست.

راستش دلم نمیخواهد این را بگویم اما احساس میکنم  لا به لای پست هایم میچرخد.دنبال چند پست قدیمی میگشتم که نتوانستم پیداشان کنم.نه در این وبلاگ نه در _ خارچین _ قدیمی توی بلاگفای نیمه راهم.
بعضی از پست ها مثل _ جنگ داخلی _ و _ سنجاقک _ بی اثر غیب شده اند همه شان.
قصد مشغول کردن ذهنتان را ندارم فقط ممنون میشوم اگر الان آن جن گم شده پست سرتان ایستاده و دارد این مطلب  را میخواند و شما متوجه حضورش شدید فقط آهسته لبتاب خود را ببیندید یا صفحه مانیتورتان را خاموش کنید و آرام از اتاق خارج شوید،نه داد بزنید و نه بترسید،خودش میگذارد میرود.فقط اگر احیانا هم صحبت شدید با هم ، بپرسید که پست های من را با خودش کجا برده؟
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۳
میر عماد

این صحبتم مال حالاها نیست.فقط بعضی وقت ها لازم است نتیجه گیری های قدیمی تکرار شوند.

تا حالا به این فکر کردید که توی یک روز چقدر از حرف های آدم های اطرافتان چه سر کار چه خانه چه حتی بین دوست ها , برایتان واقعن مهم است و گوش میدهید.

برای من مقدار این توجه نهایتا 10 درصد است. 90 درصد حرف های اطرافیان مثل ماتریکس از گنار گوشم فقط میگذرد.

حالا فکر میکنید چند درصد از حرف های شما برای دیگران قابل گوش دادن است.از کجا معلوم که همان 10 درصد هم گوششان را به ما ندهند.


پ ن : 

خندیدن و خنداندن را به هیچ وجه جزو آن 10 در صد حساب نکنید که از کاسه تان میرود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۴
میر عماد

از این بابت خوشحالم که نه برای کسی نه برای چیز خاصی در و دیوار این وبلاگ را خط خطی نمیکنم.

میدانم که بداهه نویسی کار متعارفی به نظر نمیرسد اما ترجیح میدهم کلمات خودشان بیایند و بشینند توی این _ حجم سفید خالی _ .

میدانی مسیولیت داشتن و تعهد , یا از آن بدتر _ جبر _ باعث میشود از کاری که میخواهی انجام دهی هیچ لذتی نبری.میخواهد نوشتن باشد یا لذت بخش ترین کاری که توی تمام زندگیت انجام دادی.

میدانی؟میخواهم بگویم پای _ جبر _ که وسط بیاید _ لذت _ پایش را بیرون میکشد.

چقدر مگر فرق دارد که امروز مخاطبان ( قابل احترام و اندکم ) یکی کمتر باشد یا دوتا زیادتر . 

برای همین توی یک روز چند پست جدید نوشته میشود و توی یکی دو هفته دستم به کیبورد نمیخورد مگر برای سرچ های متعدد و عجیب توی گوگل.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۲
میر عماد
گاها یک اتفاق آنقدر برایت تکرار میشود _ چه خوب و چه بد _ که ناگزیر برایش اسمی انتخاب میکنی.
پیچ خطرناک موش های خرمایی
آنها به آذوغه و انبار اعتقادی ندارند.هر روز صبح پدرخانواده , پسرش را بر میدارد و میبرد لب جاده و مزرعه های ذرت آنطرف را نشانش میدهد.
حالا باید بزرگترین قدم زندگیش را بردارد.پسر هم فقط باید بایستد و نگاه کند.
حوصله ی خورشید که سر برود، کار من تمام شده و باز می اندازم توی جاده تا به سمت خانه برگردم.توی راه که چشمم به کلاغ خوشحالی می افتد که پسرش را روی درخت لب جاده نشانده تا شجاعت را نشانش دهد دلم کمی آرام تر میگیرد اما معادلاتم بهم میریزد وقتی میبینم کلاغ بدون نگاه به چشم های نا امید موش پسر , پدرش را همراه با امیدهای نا امید شده اش به منقارش بکشد.تا من سرم را بیندازم پایین و به این فکر کنم که فردا صبح , موش پسر چقدر باید قوی باشد که بتواند گلیمش را تنهایی از آب بیرون بکشد.
آخر جاده که میرسم به این فکر کنم که اگر کسی چشمش به لاستیک داغ و خونی ماشینم افتاد در جوابش چه بگویم.

پ ن :
عمری دگر بباید ، بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم، ( عن در امیدواری )

سعدی(غزلیات 559 )
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۹
میر عماد
نمیدانم چرا همیشه سعی کردی سوپرمن باشی.هر وقت هر جا هر کسی توی هر موقعیتی که کمک لازم داشته باشد.
مخصوصا همین آدم هایی از جنس نزدیک ،که ناجوانمردانه ظلم کردند جلوی چشم بستن هایش،
سوپرمن هم دلش استراحت میخواهد ، خسته میشود ، زخم عمیق میخورد، کم می آورد ،فریاد میکشد ، دلش میخواهد سوپرمن نباشد ، مثلا رل یک آدم خودخواه را اینبار بازی کند.
دلش یک دل به عمق چاه میخواهد.
پ ن : 
عماد = تکیه گاه
و هنوز احساس میکنم رسالتم تو زندگی ــ این ــ باشد و این توی ضمیرناخوداگاهم مثل کرم میلولد و نمیداند من دلم میخواد گاها به خاطر کارهای بی دلیلی که میکنم فحش های رکیکی بشنوم.

یا من عماد و من لا عماد و اله
جوشن کبیر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۴
میر عماد

و من وقتی پای راستم را توی توالت گذاشتم زندگی بچه سوسک را ته دمپایی لنگ راستم گرفتم و شدم اجل معلقش.

دیگر رسالتش هر چه که بود _ حتی نجات زمین و چرخه ی طبیعت _ زیر دمپایی قرمز رنگ پای چپ تمام شد و مقبره اش هم شد همانجایی که به دنیا آمده بود ؛قعر چاه.

راستش شاید خنده دار باشد اما فلسفه های بزرگی توی اتاق _ خلاء _ گرفته شده.شاید اگر نیوتون قبل از اینکه آنروز برود توی باغ سیب ، معده اش بهم ریخته بود قطع به یقین جاذبه را آنجا کشف میکرد.

به هر حال,آنجا بود که بعد از بحث ها و جنگ های داخلی متعددی که به وجود آمد به این نکته رسیدم که

خدایی که برای زندگی یک سوسک توالت برنامه ریزی کرده بود و حتی این را مشخص  و مقدر کرده بود که بنده بشوم اجل معلقش ، مطمینا یک بنده 183 سانتی با 76 کیلو وزن را فراموش نمیکند.

این شد که سوسک , رسالتش که نجات ذهن اسیر من بود را با بهای جان خودش پرداخت.


پ ن :

دایره المعارف_ کشف العماد _ :

دستشویی : اتاق استراحت,محلی بی مزاحمت در قالب اوقات،اتاق خلاء _ khela نوشته و khalae خوانده شود.


پ ن 2 :

اگر مغزت را از چهار چوب اطرافت رها کنی حتی میتوانی به لطافت باران توی دل کویر هم توی آن شرایط پی ببری.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۴
میر عماد
هیچ چیز مطلقا بدی در دنیا وجود ندارد.حتی موجودی به اسم ابلیس.منصف که باشیم میبینیم اگر  آن _ رانده شده _ نبود چه لذت هایی را که عمرا تجربه میکردیم.از هر نوعی.
بگدریم.بیماری ها هم خوبی و بدی هایی دارند.
این داستان : _ آلزایمر _
شاید تلخترین اتفاق برای یک  _ آلزایمری _ میتواند فراموش کردن خانواده و دوستان و کسانی باشد که بهترین خاطره های زندگیش را با آنها داشته.حالا دیگر نه کسی در ذهنش مانده و نه خاطره ی شیرینی.غرق میشود توی تنهایی خودش که فقط خودش است و خودش.
شاید شیرین ترین اتفاق زندگی هر _ آلزایمری _ میتواند فراموش کردن خانواده و دوستان و کسانی باشد که بهترین خاطره های زندگیش را با آنها داشته و حالا دیگر _ آنهایی _ وجود ندارد,یا بدتر از آن فاتحه  شیرین ترین خاطرات زندگیت را فقط با گفتن یک حرف یا افتادن یک اتفاق میکند تلخترین خاطره زندگیت.
البته بیماری هایی از این خانواده حسنیات دیگری مثل بی خیالی,بی مسیولیتی,بی تعهدی,بی استرسی را دارند که باعث هر چه شیرین تر شدن زندگی میشود.
در کل _ آلزایمر _ یکی دیگر از نعمت های خداوند _ حواس جمع _ است که به پیشرفت بشر در امر _ زندگی بهتر با بیخیالی تمام عیارتر _ کمک شایان ذکری میکند.

پ ن : نگران این نباشید که بعد از بیماری شما چه به سر خانواده و اطرافیانتان می آید.بعد این که آلزایمر بگیرید دیگر هیچی یادتان نخواهد ماند.
پ ن : شما هم از لیست _ آشنای درجه یک و فوق مهم _ اطرافانتان یقینا در خواهید آمد.

باشد که آلزایمر بگیرید.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۱
میر عماد