همیشه برای یک نخ سیگار وقت هست

faaraway with zhoze

همراه با _تنهای محض _ همه ی دوران،خدای بی شریک

آخرین مطالب
پیوندها
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ب.ظ

همین روزها که بیاید

وقتی اولین بار دیدمش و بلند سلام کردم .دیدم با چشم های گرد شده به لب هایم نگاه میکند و بعد با صدایی نا مفهوم شبیه سلام جوابم را داد.
بعدها که کمی بیشتر بهم نزدیک شدیم صورتم را نزدیکش بردم و شمرده شمرده پرسیدم که چطور شد ناشنوا شدی؟
به زبان و دهانش اشاره کرد و فهماند که اولش فقط نمیتوانسته حرف بزند و آنقدر صحبت نکرده که با کلمات غریبه شده.به تدریج گوش هایش از نشنیدن سنگین و بعد کر شده.
بعد از  12 سال تازه دیشب حرفش را فهمیدم.وقتی که یادم آمد کسانی را دیگر به یاد نمی آورم که روزی نزدیک ترین به من و من به آنها بودم.دیگر نه توی ذهنم صدایشان را میشنوم نه حتی میتوانم تصورشان کنم.حتی گاهی پیش می آید که هر چه تلاش میکنم اسمشان را هم به یادم نمی آید.وقتی توی فایل هایم دنبال عکسشان میگردم پیدایشان نمیکنم.
و تمام اینها وقتی اتفاق افتاد که دیگر اسمشان را به زبان نیاوردم.

پ ن : دیگر اسم من هم برای صدا کردن به زبان کسی نمی آید.همین روزهاست که وقتی نگاه به آینه کنم ببینم کم کم صورتم دارد محو میشود.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۵
میر عماد

نظرات  (۱)

پست بسیییییییییییییییییییار جالبی بود!درد درونش محفوظ ولی حقیقت بود ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی