چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ
عصر پیژامه
زندگی همه ی آدم ها به یک تاریخ هجری نیاز دارد.قبل و بعد.
گاها عشق یا ازدواج یا هر حادثه ی دیگری.
برای بعضی ها بعد از تاریخ هجری _ متن _ پر رنگ تر از قبل میشود و _حاشیه_ کمتر,اما برای باقی آدم ها این _ حاشیه _ است که حتی از _متن _ جلوه بیشتری میکند.
حالا پیدا میشوند کسانی مثل من که تنها نگرانیشان راکد و فاسد نشدن زندگشیان است.رخوت و کسلی,کار,سگ دو زدن های بی ثمر ,قرض ,وام بدهی,میهمانی های کسل کننده متاهلی,تعارف های الکی ...
و وقتی که همسرتان برایتان یک _ متکای قرمز _ با روبالشی سفید گرفت باید بدانید که زندگیتان وارد یک عصر جدید شده.
عصر _ پیژامه _
وقتی که همراه متکای قرمز رنگش یک بیژامه راه راه به پاس سگ دو زدن هایتان در زندگی هدیه میگیرید، آنوقت است که این حس بهتان دست میدهد که _ بعد از یک عمل ساده آپاندیس روی تخت بیمارستان افتاده ای و همسرت همراه با دکتر وارد اتاق میشود و تو فقط چهره ی مغموم و ویلچر به دست شریک زندگیت را میبینی , جوری که انگار بعد از عملی به ظاهر ساده و بی خطر، قطع نخاع شده ای _
این عصر ,عصریست که نهایت لذتش بیگاری کشیدن از خودت است تا شب با خیال راحت توی پیژامه ی گل و گشادت روی متکای قرمزت لم بدهی و یک استکان چای کمر باریک بخوری و روزنامه بخوانی و اخبار ببینی و به این فکر کنی که _ کی قرار است شفا پیدا کنی و بتوانی پیژامه ات را ببوسی و بگذاری کنار _
پ ن : حالا بعضی از صبح ها که از خواب بیدار میشوم , زل میزنم به همسرم و سوال بزرگ توی ذهنم مثل قارچ رشد میکند که : _ این کیه ؟ _
پ ن 2 : آخر لامصب آدم دلش میخواهد توی تصادف حین لایی کشیدن بمیرد , یا وقتی که دارد با دوستانش از کوهی بالا میرود پرت شود یا حتی از هیجان زیاد قلبش بگیرد,نه این که روی متکای قرمزش وقتی که آب دهانش از گوشه لبش شره کرده و مگس توی دهانش عروسی دارد بمیرد.
بعد هم هیچکس یادش نیاید یک روزی این پیژامه که حالا شده _ دستمال گردگیری _ این مرد را به کجا کشاند .
گاها عشق یا ازدواج یا هر حادثه ی دیگری.
برای بعضی ها بعد از تاریخ هجری _ متن _ پر رنگ تر از قبل میشود و _حاشیه_ کمتر,اما برای باقی آدم ها این _ حاشیه _ است که حتی از _متن _ جلوه بیشتری میکند.
حالا پیدا میشوند کسانی مثل من که تنها نگرانیشان راکد و فاسد نشدن زندگشیان است.رخوت و کسلی,کار,سگ دو زدن های بی ثمر ,قرض ,وام بدهی,میهمانی های کسل کننده متاهلی,تعارف های الکی ...
و وقتی که همسرتان برایتان یک _ متکای قرمز _ با روبالشی سفید گرفت باید بدانید که زندگیتان وارد یک عصر جدید شده.
عصر _ پیژامه _
وقتی که همراه متکای قرمز رنگش یک بیژامه راه راه به پاس سگ دو زدن هایتان در زندگی هدیه میگیرید، آنوقت است که این حس بهتان دست میدهد که _ بعد از یک عمل ساده آپاندیس روی تخت بیمارستان افتاده ای و همسرت همراه با دکتر وارد اتاق میشود و تو فقط چهره ی مغموم و ویلچر به دست شریک زندگیت را میبینی , جوری که انگار بعد از عملی به ظاهر ساده و بی خطر، قطع نخاع شده ای _
این عصر ,عصریست که نهایت لذتش بیگاری کشیدن از خودت است تا شب با خیال راحت توی پیژامه ی گل و گشادت روی متکای قرمزت لم بدهی و یک استکان چای کمر باریک بخوری و روزنامه بخوانی و اخبار ببینی و به این فکر کنی که _ کی قرار است شفا پیدا کنی و بتوانی پیژامه ات را ببوسی و بگذاری کنار _
پ ن : حالا بعضی از صبح ها که از خواب بیدار میشوم , زل میزنم به همسرم و سوال بزرگ توی ذهنم مثل قارچ رشد میکند که : _ این کیه ؟ _
پ ن 2 : آخر لامصب آدم دلش میخواهد توی تصادف حین لایی کشیدن بمیرد , یا وقتی که دارد با دوستانش از کوهی بالا میرود پرت شود یا حتی از هیجان زیاد قلبش بگیرد,نه این که روی متکای قرمزش وقتی که آب دهانش از گوشه لبش شره کرده و مگس توی دهانش عروسی دارد بمیرد.
بعد هم هیچکس یادش نیاید یک روزی این پیژامه که حالا شده _ دستمال گردگیری _ این مرد را به کجا کشاند .
۹۴/۰۳/۲۰