همیشه برای یک نخ سیگار وقت هست

faaraway with zhoze

همراه با _تنهای محض _ همه ی دوران،خدای بی شریک

آخرین مطالب
پیوندها

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چند وقتی فقط مال خودم بودم.دنبال تجربه کردن چیزهای جدید.نه توی کشوری دیگر نه توی اتفاقی خاص،توی همین زندگی همیشگی.

بیشتر از هر چیزی _ توی لجظه زندگی کردن _ را یاد گرفتم.و یاد گرفتم قدر چیزهایی که دارم را بدانم.وقتی که توی ذهنم یک دستم قطع شده بود,یا حتی یک انگشتم . 

چند وقتی دور از تمام کسانی بودم که زندگی کردن کنارشان تبدیل به _ عادت _ شده بود و حالا دلیلی برای دلتنگ شدنشان دارم.

اتفاقات قشنگی افتاد؛با _‌ژوزه _‌آشنا شدم.

با آدم های شادی آشنا شدم که هرکدامشان _ فارست گامپی _ برای خودشان بودند،آنها فهمیده بودند باید _ کاری را که دوست دارند انجام بدهند و برایش با امید مبارزه کنند _ 

اما شاید هیچ چیز مثل _ تولد یک انسان _ نتواند یک انسان دیگر را به خودش بیاورد.وقتی که میبینی زندگی برای خیلی از آدم های اطرافت تمام شده است ؛ زردی و بی فروغی توی چشمانشان موج میزند،بوی نا امیدی را از دهانشان میفهمی.

حالا یک انسان ،یک کتاب تازه را باز کرده که تمام صفحاتش سفید است و آماده ی ثبت داستان خودش.با امیدی تمام نشدنی و لبخند همیشگی .و بدون آنکه بداند روزی چند دقیقه  لابه لای افکار شلوغ زندگی ، فکرش لبخند به لبم می آورد و بدون آنکه روحش خبر داشته باشد دلیل محکم دیگری به دلایل بهتر زندگی کردنم به من داد.و محمد و محبوبه را برای من به _ آقای پدر و خانم مادر _ تبدیل کرد.

با دو هفته و دو روز تاخیر ، ورودت را به این دنیای قشنگ و بینهایت عجیب تبریک میگم دایی جان.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۲:۳۳
میر عماد